یکروز از آبپاشی جوانها ایراد میگیرند و روز دیگر به کراوات زدن پزشکان گیر میدهند. یکروز از تماشا کردن فوتبال در سینماها جلو میگیرند و یکروز چکمه خانمها و مانتو آنها را اسلامی نمیپندارند. یکروز نوکیشان مسیحی را به صُلابه میکشند و یکروز بهاییان را. یکروز خانه سینما را میبندند و یکروز کنسرت فلان خواننده را لغو میکنند. یکروز مراسم سالروز کشته شدن هاله را برنمیتابند و دیگر روز ربنای شجریان را. آیا بهراستی رژیمی که در منجلاب مشکلات عدیدهای همچون حل مشکلات اساسی مملکتی دست و پا میزند و در حال غرق است و هر آن احتمال ساقط شدناش میرود، چنین باید به دنبال موضوعات جزیی باشد!؟ همه این رفتارها نشان از یک موضوع دارد و آن حاد بودن وضعیت کشور در ابعاد مختلف است. رژیمیان نگران هستند. آنها از نتیجه بحث هستهای با غربیها گرفته تا پیامدهای تورم صد در صدی و بحران قحطی - که کشور را فرا گرفته است - دلواپساند: دلواپس سرنوشت خود. آنها نگرانند که هر آن بروز یک جرقه بتواند به انفجار عظیم اجتماعی بینجامد، که آتشاش دودمان حاکمان و هر آنچه که نشان از دین و مذهب دارد، را نابود کند. رژیمیان دارند مردم را میچزانند تا کسی را یارای پرسش و اندیشیدن به وضعیت موجود نباشد. چماق را دائم بالای سر مردم گرفتهاند تا توسری خوردن را عادت کنند. اما کور خواندهاند، تجربه تاریخی ثابت کرده است آنجا که لازم باشد همین مردم که اینک سکوت پیشه کردهاند و دم بر نمیآورند، چنان خرخره حاکمان را خواهند گرفت که نای نفس کشیدن از همهشان سلب شود. رفتار ناجوانمردانه رژیم با مردم خود: دست پیش گرفتهاند که پس نیفتند