Sunday, October 31, 2010
Friday, October 29, 2010
لحظه دیدنی زایمان یک فیل
مدتها بود که اینطور تحت تاثیر یک صحنه آنهم از آن لحظههای بسیار استثنائی قرار نگرفته بودم
گریه کردم و هنوز نمیدانم سبب این اشک چه بود و چرا مرا اینقدر از خود بیخود کرد! شاید به یاد لحظه تولد بچههایم افتادم و یا نگاه به تلاش یک مادر برای زنده نگهداشتن جگر گوشه ا ش - اگر چه حیوان باشد - مرا منقلب کرد
نه، به گمانم یاد مادرانی افتادم که در بسیاری از کشورهای ظلم خیز، جان فرزندانشان کم بهاترین کالا محسوب میشود و از دستشان کاری بر نمیآید
باهم فیلم را میبینیم
Sunday, October 24, 2010
داستان روباه و کلاغ و صدای استاد شجریان
تقدیم به معاون اول رئیس جمهور
کلاغ پيري تکه پنيري دزديد و روي شاخه درختي نشست. روباه گرسنه اي که از زير درخت مي گذشت، بوي پنير شنيد، به طمع افتاد و رو به کلاغ گفت: اي واي تو اونجايي، مي دانم صداي معرکه اي داري!چه شانسي آوردم! اگر وقتش را داري کمي براي من بخوان … کلاغ پنير را کنار خودش روي شاخه گذاشت و گفت: اين حرفهاي مسخره را رها کن اما چون گرسنه نيستم حاضرم مقداري از پنيرم را به تو بدهم. روباه گفت: ممنونت مي شوم ، بخصوص که خيلي گرسنه ام ، *اما من واقعاً عاشق صدايت هم هستم کلاغ گفت: باز که شروع کردي اگر گرسنه اي جاي اين حرفها دهانت را باز کن، از همين جا يک تکه مي اندازم که صاف در دهانت بيفتند. روباه دهانش را باز باز کرد. كلاغ گفت : بهتر است چشم ببندي که نفهمي تكه بزرگي مي خواهم برايت بيندازم يا تکه کوچکي. روباه گفت : بازيه ؟ خيلي خوبه ! بهش ميگن بسکتبال . خلاصه ... بعد روباه چشمهايش را بست و دهان را بازتر از پيش کرد و کلاغ فوري پشتش را کرد و فضله اي کرد که صاف در عمق حلق روباه افتاد. روباه عصبي بالا و پايين پريد و تف کرد : بي شعور ، اين چي بود کلاغ گفت : کسي که تفاوت صداي خوب و بد را نمي داند، تفاوت پنير و فضله را هم نبايد بفهمد
به نقل از یک ایمیل دریافتی
Subscribe to:
Posts (Atom)