Tuesday, June 7, 2011

احمد جنتی نذر کرده بوده که اگر پسرش دستگیر یا اعدام شود، ۴۰ روز، روزه شکر بگیرد

عکس محسن مخملباف در ۱۷ سالگی در زندان - از سایت مخملباف و در ارتباط با همین مطلب


به بهانه انتصاب احمد جنتی به‌عنوان عضو افتخاری شورايعالی انقلاب فرهنگی و حذف میرحسین موسوی از همان شورا (حذف میر حسین موسوی را از شورایعالی فرهنگی به فال نیک می‌گیریم. نصب شدن بر کاری که خامنه‌ای حکم آنرا صادر کند افتخاری نمی‌تواند باشد و من اطمینان دارم که اگر موسوی در شورای مربوطه ابقا می‌شد، سر آن نداشت تا حکم را قبول کند و ادامه دهد.) توسط علی خامنه‌ای، به‌یاد‌ نامه محسن مخملباف افتادم که به مصطفی تاجزاده نوشته بود در رابطه با همین احمد جنتی. این نامه را ممکنست قبلا دیده یا خوانده باشید. بازخوانی نامه محسن به مصطفی نورافکندن به گوشه‌هایی از تاریخ انقلاب اسلامی است و روشنگر آنست که چه کسانی با چه رویکردهایی به مسائل حیاتی مردم ما - اعم از فرهنگی، اجتماعی و سیاسی - دارند بر ما حکومت می‌کنند و ظاهرا قصد بازنشسته شدن هم ندارند: آنها خیال خام حکومت مادام‌العمری در سر پرورانده‌اند، غافل از آنکه نشانه‌های سحر پدیدار شده و بوی عطر آزادی از هم‌اینک به مشام می‌رسد. باهم مرور می‌کنیم واقعیت‌ها تلخ را در نامه

نامه محسن مخملباف به مصطفی تاجزاده - درباره جنتی

مصطفی عزیز!
پیشنهاد ترا برای محاکمه جنتی خواندم و خاطراتی در مورد جنتی برایم زنده شد.
سال ۱۳۵۷ بود. هنوز چند ماه به انقلاب ۲۲ بهمن مانده بود و ما در زندان قصر بودیم. حسین جنتی پسر جنتی هم با ما بود.
او پسری مودب، با هوش و مهربان بود. هنوز چشمان معصوم و لبخند همیشگی اش را به یاد دارم. معمولا عصرها از ساعت ۴ تا ۵ در حیاط کوچک زندان بند (۷و۸) با هم قدم می زدیم و برای آینده ایران رویا می بافتیم. یک روز که با حسین جنتی در حال قدم زدن بودم، بلندگوی زندان نام مرا خواند و دوباره به کمیته مشترک که محل شکنجه و بازجویی ها بود بازگردانده شدم. (این زندان اکنون موزه شده است.زندان امروز تو هم روزی موزه خواهد شد) مرا به اتاق بازجویی بردند. وارد اتاق که شدم، نگهبان چشم بند را از چشمم برداشت و روی صندلی نشستم. بازجویم عوض شده بود و این بار رسولی، بازجویی که قد کوتاهی داشت، واز خشونت او در بازجویی ها بسیار بد می گفتند روبرویم بود. سمت راست من، درست روبروی میز بازجو، مردی نحیف الجثه و با ریش بلند نشسته بود که دستهایش لرزه گرفته بود و نمی توانست خودکار را در دست بگیرد. رسولی نگاهی به من انداخت و بعد از چند ناسزا و تهدید، برگه های بازجویی را جلوی من گذاشت.سوالات روی برگه مربوط بود به فعالیت های سیاسی من در زندان سیاسی و گزارش هایی که از فعالیت های من توسط ماموران مخفی در زندان رسیده بود بعد از چند لحظه رسولی با اشاره به مرد نحیف و لرزانی که در حال لرزیدن بی وقفه بود، پرسید: اینو می شناسی؟
به مرد لرزان بهتر نگاه کردم. او را نمی شناختم. گفتم: نمی شناسم.
رسولی گفت: این بابای حسین جنتی است که عصرها باهاش توی حیاط زندان قدم می زنین.
این اولین بار بود که من آقای جنتی را می دیدم. ایشان هنوز آیت اله نبود و اسم و رسمی نداشت
رسولی به او رکیک ترین فحش‌ها را داد و گفت: تو که کتک نخورده لرزه‌ گرفتی برای چی روی منبرعلیه شاه حرف زدی؟!
و آقای جنتی قسم خورد که علیه شاه اصلا حرف نزده و فقط روضه اباعبدالله خوانده.
رسولی با فحش به او گفت: ما نوارتو رو ضبط کردیم. این دفعه ولت می کنم بری، ولی اگه دفعه دیگه از این گه ها بخوری از ریش آویزونت می کنم.
و آقای جنتی می لرزید و قسم و آیه می خورد که غیر از روضه ابا عبدالله بالای منبر حرفی نزده و نخواهد زد.
مدتی بعد که بازجویی های جدیدم تمام شد، به قصر برگشتم و ماجرا را برای حسین جنتی گفتم و اشک او از کنار لبخند همیشگی‌اش سرازیر شد وگفت: پدرم را که دیدی، جثه بسیار ضعیفی دارد و طاقت شکنجه ندارد.

سال ها بعد من در حوزه هنری قصه نویس بودم. حوزه هنری که ابتدا توسط هنرمندان جوان به طور مستقل شکل گرفته بود، طبق فرمان خمینی موظف شد زیر مجموعه سازمان تبلیغات باشد. و از آن پس آیت اله جنتی که رئیس سازمان تبلیغات بود، سه شنبه ها برای سرکشی به حوزه هنری می آمد.
دریکی از آن روزها به هنگام ناهاربود که آیت اله جنتی آمد.در حالی که دست پسر بچه کوچکی را گرفته بود .در آن ایام معمولا ناهار هنرمندان حوزه هنری نان و هندوانه بود.او سر سفره نشست، اما لب به غذا نزد و در حالی که ما ناهار می خوردیم، ایشان در باب حرام بودن موسیقی مشغول صحبت شد.من از مدیر وقت حوزه هنری پرسیدم: چونکه نان و هندوانه ناهار ماست،  آیت اله جنتی غذا میل نمی کنند؟
و مدیر حوزه هنری گفت: ایشان روزه هستند.
گفتم: نه ماه رمضان است که روزه واجب باشد و نه دوشنبه و پنج شنبه که روزه مستحبی بگیرند، امروز سه شنبه است و من تا به حال درباره روزه سه شنبه نشنیده اما آقای جنتی نذر کرده بوده که اگر پسرش حسین جنتی که فراری است،و روند انقلاب را قبول ندارد،دستگیر یا اعدام شود،ایشان ۴۰ روز روزه شکر بگیرند. دیروز پسرآیت اله ،حسین جنتی، در اصفهان کشته شد و این روزه آیت اله جنتی برای شکرگذاری اوست. و این پسر کوچک هم نوه اوست. یعنی پسر حسین جنتی.
چشم های پسر حسین شبیه چشم های حسین معصوم بود و درگوشه لبش همان لبخند همیشگی حسین پیدا بود. مدیر حوزه گفت نوه آیت اله هنوز از کشته شدن پدرش خبردارنشده. و قرار نیست به این زودی ها به او بگویند.

 مصطفی عزیز!
جنتی در زندان ساواک کتک نخورده و شکنجه نشده لرزه گرفته بود، اما وقتی نوبت به قدرت رسید، دیگر لرزه و لقوه نگرفت. حتی چشمش را بر خون پسرش بست. او در آن روز سه شنبه، بی آن که نشانه ای از تاثر از خودش بروز بدهد، تنها در باب حرام بودن موسیقی در اسلام حرف زد.
من او را مقایسه می کنم با آیت اله منتظری که وقتی فرزندش محمد شهید شد،روبروی دوربین تلویزیون با صداقت تمام گریست. منتظری اگر پسر خودش را دوست نمی داشت، چگونه می توانست زندانیان بی گناه دیگری را که در سال ۶۷ اعدام شدند، دوست داشته باشد و برای اعتراض به ظلمی که بر آن ها شده، دست از رهبری در آینده بردارد.

مصطفی عزیز!
جنتی چشم بستن بر تقلب در انتخابات را از چشم بستن بر خون پسرش و چشم بستن بر ضعف خود در بازجویی های ساواک تمرین کرده است.
کسانی که با من سر آن سفره نان و هندوانه آن روز سه شنبه نشسته بودند همان کسانی بودند که چندی بعد با حکم حضرت آیت اله جنتی به دلیل اعتراض به دور شدن انقلاب از آرمان های اولیه اش از حوزه هنری اخراج شدند.
این گروه ۱۵ نفر بودند. به جز من یکی از آن ها سلمان هراتی بود که درتصادف ماشین کشته شد. یکی حسن حسینی بود که سال‌ها خانه نشین شد و دقمرگ شد و یکی قیصر امین پور که این روزها پس از مرگش برای او امامزاده می سازند و در زمان حیاتش با حکم جنتی اخراجش کردند و سالیان دراز مغضوب شد.

مصطفی عزیز!
 امروزه نه تنها روح حسین جنتی از دست رفتار پدرش در رنج است، نه تنها قهرمانان در بندی چون تو، از ظلمی که جنتی بر روند دمکراسی ایران کرده است در خشمید، که دیگر خدا از دست او به فریاد آمده است. صدای خشم خدا را از فریاد بندگان خشمگین اش در خیابان های سبز ایران نمی شنوی؟ من اگر جای خدا بودم از آنچه جنتی به نام من انجام داده ست ،خدایی ام را پس می دادم.

محسن مخملباف
۱۳۸۸/۹/۲۵

از سایت محسن مخملباف