قبل از انقلاب از بیعدالتی و هزار فامیلی و نبود آزادیهای سیاسی و ... در رنج بودیم یا فکر میکردیم جانمان به لب رسیده، و خوشحال بودیم با رفتن شاه و برچیده شدن دستگاه شاهنشاهی، وطن، گلستان خواهد شد (واقعیت بود یا توهم؟) بهرحال عجله داشتیم در «نه» گفتن و اما برنامهای نداشتیم برای سپستر آن، که انقلاب را از ما ندزدند، و القصه بسیاری از ما بدنبال دیگران - دیگرانی که در عرصه روشنفکری آنزمان وزنهای بودند و پرطرفدار - در خیابانها، هی شعار دادیم: «تا شاه کفن نشود این وطن، وطن نشود». اما پس از درگذشت محمد رضا شاه، وطن که وطن نشد، بماند، ما نتیجهای جز نکبت و خواری و بدبختی و خونریزی و فقر و نابودی و کلاهشرعی و نامهربانی و پلیدی و زور و بیقانونی و دروغ و پستی و ذلت و نیستی و هلاکت و اعتیاد و فحشا و قتل و اعدام و زندان و تجاوز و دزدی و گریه و موشک و درد و بیآبرویی و غم و هستهای و اوین وغصه و زشتی و حصر و ناپاکی و نیرنگ و جدایی و فرارمغزها و تنگدستی و مرگ و بیفرهنگی و مصیبت و عزاداری و شهید و بیبرقی و معلول و کتک و شکنجه و انفجار و جنازه و بمباران و شلاق و خجالت و بازجویی و اعتراف و بیآبی و دغلبازی و پناهندگی و سیهروزی و طلاق و سقوط هواپیما و چپاول و بیکاری و ترکیدن قطار و خواری و تهمت و آلودگی هوا و زلزله و ممنوعیت و ترس و سیل و تصادف و تهدید و دستگیری و خشکسالی و تقلب و راهبندان و گرانی و تیرباران و ... ندیدیم که اگر دیدیم هم، اندک بود و در برابر انبوه گرفتاریها ناچیز. باز هم امیدمان را از دست ندادیم و مهیا شدیم تا مبارزه کنیم تا بلکه درختمان را با اصلاح به بار بنشانیم، که درست نشد و نهایتا در اینجایی هستیم که میبینید! اینک تصمیم گرفتهایم ریشه این درخت بدرد نخور را بخشکانیم. با آنچه که طی ۳۲ سال گذشته بر ما رفت، به ویژه اتفاقاتی را که در ۲ سال اخیر با گوشت و پوستمان تحمل کردیم و خیلیها با جانشان هزینه دادند، و ... با اینکه از گفتن شعار «مرگ بر...» اکراه دارم اما پس از جریان قتل هاله سحابی و شکنجه مسعود باستانی، دوست دارم اینبار اما آگاهانه، با تمام وجود و با صدای بلند فریاد بزنم «تا سِد علی کفن نشود، این وطن، وطن نشود». میدانم که با مرگ یا برکناری یک نفر مشکل ما ملت حل نمیشود اما شعار نمادین است و شاید کسانی پیدا شدند و هم صدا شدیم و صداهایمان در هم گره خورد و موثر افتاد و رژیم منحوس جمهوری اسلامی و تمامی طرفداران ستمکار و همدستان جنایتکارشان امثال دسیسهکارانی مانند مصباح یزدی، احمد جنتی، حسین شریعتمداری، محمود احمدینژاد، محمد رضا نقدی بسیجی و... که همواره بنا بر منافعشان مغلطه کردهاند و تغییر موضع دادهاند و خودکامگی و استبداد دینی و ... و نیز همراه با خامنهای، طومارشان در هم پیچیده شد و گورشان را گم کردند. نمیدانم دیگر چه بگویم. جانمان به لب رسیده اما باز هم اعتراف میکنم در چهرهها و چشمان تک تک مردم نور امید را میبینم و صدای قلبشان را میشنوم که برای ایران میتپد: به امید براندازی این رژیم خونخوار