به حوادث روزهای پس از انتخابات ۸۸ فکر میکردم که همه روزه گروه گروه دانشجویان عزیز و استادان گرامی دانشگاهها را با ضرب و شتم دستگیر میکردند و به زندان میانداختند و از سوی دیگر هر چه اوباش و چاقوکش بود با کارتهای جعلی و تحت عناوین بسیج دانشجویی، روانه دانشگاهها میشدند تا هم سالنهای سخنرانی را پر از «خودی»ها کنند که مبادا جوانان طرفدار جنبش، قادر شوند خود را بنمایانند و اعتراضی به سخنران حکومتی کنند و هم رعب و وحشت ایجاد کنند و دانشجویان و استادان را از هر گونه اعتراض مسالمتآمیز و متمدنانه جلوگیرند. اما بیادم آمد همین روزهای قبل و بعد ۲۵ بهمن سال ۸۹ بود که دوباره بگیر بگیرها شروع شد. شبی نبود که به درِ دهها خانه هجوم نبرند و دانشجویانی را دستگیر نکنند و روزی نبود که اوباشان حکومتی را به دانشگاهها گسیل ندهند به بهانههای دفن شهدا و جلوگیری از مراسم تشییع جنازه شهدای دانشجو و مصادره جنازه شهدای جنبش از جمله شهید جنبش، صانع ژاله. براستی چگونه است که رژیم خودکامه، اینقدر از طبقه تحصیلکرده اعم از دانشجو و دانشآموخته وحشت دارد و هر از گاهی، به دلایل واهی، اهالی علم را راهی بازداشتگاه و زندان میکند و اوباش را راهی محیطهای آموزشی. هیچگاه حوادث ۱۸ تیر ۱۳۷۸ و ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ از یادمان نخواهد رفت که خوابگاههای دانشجویی در تهران و نیز همزمان خوابگاههای دانشجویی در شهرستانها به جولانگاه دژخیمان تبدیل شده بود و خونها ریخته شد. براستی جای زندان و دانشگاه عوض نشده است؟ زندانها پراز دانشجو و استاد و دانشگاهها محل تجمع و پرسهی جنایتکاران و قمهکشان و اراذل و اوباش
بنگرید به چهرههای دانشجونماهایی که مراسم تشییع جنازه صانع ژاله را در ۲۷ بهمن ماه ۱۳۸۹ مصادره کردند